چند ماه پیش از من خواسته شد تا مباحثی را در نشستی گروهی در لندن در خصوص اسلام و سکولاریسم مطرح نمایم. در حالی که پیشنهاد بررسی مجدد حوزه سکولاریسم، مدرنیته و تمدن غرب، حتی خرد معیار و تا اندازه­ای سازگار و آیینی در باب اسلام را می­دادم، در نهایت برخی از همکاران ارجمند و فرهیخته مسلمان خودم را پریشان ساختم. تا اندازه­ای آن نشست مقصود مرا از تبدیل مسئله به بحثی ژرف برآورد گرچه برخی اظهارات کاملاً نامربوط بودند، شبیه آنانی که در گردهمایی­های مختلف در کشورهای اسلامی تصادفاً می­یابیم. در نظر برخی از «مخالفان» پر سر و صدا در این گروه لندنی، اسلام و سکولاریسم نه تنها دو سنت کاملاً متفاوت (حتی متخاصم) بودند، بلکه خود این واژه ترکیبی متضاد می­نمود.
به عبارت دیگر من در حال جستجوی نقطه تلاقی­ای بین این دو مسیر متضاد، یا می­بایستی خیلی بی­مسئولیت بوده و یا تنها نسبت به مدرنیته ناسنجیده و ستیزگرای خوشبین بودم. همان طور که در آثار موجودم «اسلام و مدرنیته» (پلوتو 2004) و «اسلام، مدرنیته و جهانی شدن: تراژدی بوسنی» (وانگورد 2003) فراوان نشان می­دهم، مدرنیته علی­رغم تاکیدش بر حقوق بشر، عقل، برابری جنسی و تسهیلات تکنولوژیکی دیگر، خودش هنوز یک مسئله و معضل است و به طور وسیعی در قبال فزونی­های بسیار زیاد خشونت جمعی مسئول بوده است. تجارت برده، استعمارگرایی، نژاد­پرستی، شرق­شناسی، جنگ­ها و منازعات جهانی، کشتار جمعی، پاک­سازی قومی و نفاق­های مذهبی/فرقه­ای تا حد زیادی به واسطه هجوم ناموجه از ناحیه مدرنیته اروپامحور رخ نموده است. اروپاسازی جهان از قرن پانزدهم تجربه انسانی مختلط اما به طرز چشمگیری دردناک بوده است و به همین دلیل است که کل ایده پیشرفت تا این حد مورد شک و تردید قرار گرفته است. تفسیر منازعات دوران معاصر به سادگی تحت عنوان برخورد فرهنگ­ها یا ستیز بین سنت و مدرنیته دیگر امری ساده­انگارانه است.

مثلاً همان­گونه که ادوارد سعید و به تازگی جن­گری (القاعده و معنای مدرن بودن آن، 2003) نشان می­دهند، اسلام سیاسی – یا هر چه که آن را بنامیم – تا اندازه زیادی در مدرنیته ریشه دارد و یک دعوی کاملاً سنتی نیست. برنارد لویس، دانیل پاپیس، اوریانا فالاسی، آنکوتلر و شماری از طرفداران مدرنیته غربی، همراه با دیگر نئو-محافظه­کاران در ترسیم اسلام بسان یک امر یکپارچه سنتی که در مقابل غرب نوگرای ارزش­محور قرار گرفته و آن را مورد بازخواست قرار داده است درست نمی­اندیشند. در متن این مناقشه داغ و اغلب پرتلاطم، به طرزی جالب توجه برخی از علمای مسلمان به جای رد کامل سکولاریسم، به آرامی شروع کرده­اند به بحث و جستجو راجع به امکان وجود نقطه تلاقی بین اسلام و سکولاریسم، به جای آنکه آن دو را دشمنان ابدی هم تلقی نمایند. با این حال این جستجو هنوز در دوران آغازین خود به سر می­برد و مانند شماری از متفکران دنیوی، این تلاش به طرزی قابل فهم به خاطر گرایش به عدم پذیرش سکولاریسم و هر نوع گفتمان بازساز در باب اسلام از سوی دولت و جامعه در مرحله جنینی قرار دارد. این خودسنجی، انزجار رو به رشدی را با اجحاف اقتدار مذهبی و نیز سیاسی از سوی عوامل نابکار به بهای امتیازات اجتماعی نشان می­دهد. در حالی که اسلام­گرایان ممکن است در پی معضلات و گرفتاری­­های مسلمانان باشند اما در میان عوامل دیگر در غیاب قانون اسلامی در دولت­های اسلامی واقعیت این است که حتی دولت­هایی که خود مدعی نظام اسلامی هستند نظیر عربستان سعودی، ایران، پاکستان یا افغانستان طالبانی در بهبودبخشی نظام­های مشارکتی و پاسخگو به طور مداوم ناکام مانده­اند. اسلام در تمامی این دولت­ها در جهت دست­یابی به منافع خاصی مورد استفاده قرار می­گیرد، یا صرفاً و به سادگی سفیدابی است که به مناقشات و خصومت­ورزی­های فراگیرتر منجر می­شود. همان­گونه که تاریخ نیمه آخر قرن گذشته نشان می­دهد، این رژیم­های به اصطلاح اسلامی نه زندگی مردم عادی را بهبود بخشیده­اند و نه هیچ رفعت عمده­ای در حوزه­های اجتماعی-اقتصادی یا فکری حاصل نموده­اند. آنان در تمام موارد به تشویق گروه­های بنیادگرا از طریق برنامه­های جزیی­نگر ادامه دادند تا منافع محدود خاصی را پیش برده و اکنون خود را در پیچ و خم­های ایدئولوژیکی سردرگم می­بینند. اسلام در بسیاری از این دولت­ها، به سادگی به سان ابزار مشروعیت­بخش مستبدان تمام عیار، نظام­های منسوخ و سیاست­های دلبخواهانه به کار برده می­شود. اگر به گذشته نظری بیافکنیم، صحیح خواهد بود که بگوییم کاربرد گزینشی و کیفری اسلام توسط این دولت­ها نه تنها درد و رنج عمومی را تشدید نموده، بلکه مسئله حقوق بشر را نیز در این جوامع بدتر کرده است. در صورتی که به وضعیت اقلیت­ها و نیز پسرفت آشکار شأن و مقام زنان در این دولت­ها توجه شود تناقضات کاملاً نمایان می­شود. البته باید سپاسگذار این هم­آمیزی دو آتشه مذهب و سیاست باشیم. الیت به اصطلاح غربی در دهه­های بعد از استقلال تنها در برابر حامیان خارجی کرنش می­کرده­اند در عین حال که به طور همزمان از قائل­شدن حقوق اساسی برای شهروندان خود دریغ می­کردند، عناصر سیاسی-مذهبی در درون حکومتها و خارج از آنان به طور یکسان حقوق مدنی را سرکوب کرده­اند. به طرزی جالب توجه هر دوی آنان اغلب از غرب، همسایگان و حتی مدرنیته به عنوان دشمنان بی­دردسر استفاده نموده و این نه از روی اعتقاد خالص بلکه صرفاً به خاطر مصلحت­اندیش گزینشی بوده است.

به طرزی قابل فهم در حالی که مشکلاتی در مسیرهایی خاص نظیر مدرنیته غربی و اسلام سیاسی وجود دارد، ترویج و گسترش گفتگویی بازساز که بتواند مسلمانان را به سوی فهمی بهتر، صلح و پیشرفت سوق دهد ضرورت دارد. اخیراً برخی از علمای عراقی و حتی ایرانی برخلاف همتایان دیگرشان بازنگری مسئله جدایی دین از دولت را آغاز کرده­اند. آنان طرد کامل مذهب از گفتمان سیاسی را پیشنهاد نمی­کنند اما به طور روزافزونی نسبت به بهره­برداری روزمره آن از سوی مقامات سیاسی در جهت منافع شخصی یا دودمانی منتقد هستند. آنان حتی با بی­باکی بیشتری از واژگانی نظیر سکولاریسم اسلامی استفاده می­کنند اگرچه چنین گفتمانی به طرزی مطایبه­گون تنها بعد از تلفات سنگین انگلیسی و آمریکایی در یک سرزمین اسلامی که هنوز تحت اشغال است، دارد رخ می­دهد. بحثی مشابه هنوز در هیچ دولت اسلامی دیگر به طور آشکار امکان ندارد. اما آنچه از علمای نجف، کربلا، بغداد یا حتی قم بر می­آید، و قطعاً چنین استفسار و جستجویی حتی به طرزی شگفت­انگیز مثبت در جهان اسلام در شرف تکوین است، دیگر لزومی به رد هر چیزی که از غرب یا هر منبع به اصطلاح خارجی دیگر می­آید نیست. چه اینکه مسلمانان تقریباً پانزده قرن پیش به جستجوی علم و دانش در سراسر جهان تشویق و ترغیب شده­اند. مطمئناً بازسازی اجتهاد که در آن بسیار تعلل شده تنها راه برون­رفت از تعدیات دائم اجتماعی و دولتی و به تعویق انداختن سرکوب همسازی و بدنام کردن نامربوط یک میراث انسانی مانند اسلام است. این نکته قابل فهم است که با قبول رای چامسکی و دریدا در خصوص قدرت­محورانه بودن بازنمایی زبانها، واژه­هایی نظیر دموکراسی، لیبرالیسم، سکولاریسم، رشنالیسم (خردگرایی)، فمنیسم واژه­هایی بحث­انگیز و مورد مناقشه باقی می­مانند چه اینکه آنان حامل بار معنایی آشکار غربی-مدرنیستی هستند. بعلاوه کاربرد معاصر سکولاریسم مانند آنچه در ترکیه و فرانسه دیده می­شود نیز به تردید عامه نسبت به آن می­افزاید. مورد ترکیه به ویژه پرمخمصه است چه اینکه در اینجا کمالیسم به عنوان نیروی هژمونیک نه تنها مذهب را از حوزه عمومی بیرون کرده بلکه به همان میزان از استقرار دموکراسی و پلورالیسم واقعی جلوگیری می­کند. تحمیل آن از بالا بعلاوه پافشاری دولت بر استواری آن حتی به بهای از دست دادن حقوق مدنی، تنها به رویکرد تعصب­آمیز که موجب مقابله به مثل از سوی بخش­های مختلف جوامع ترک و کرد می­شود، کمک می­کند. در اینجا سکولاریسم از جهات دیگر به عنوان یک ایدئولوژی رهایی­گرا که خودش ارتجاعی گشته و پیامدهایی برای جامعه مدنی ترکیه به همراه داشته است معنی می­دهد و تنها از طریق دموکراسی­سازی تمام و کمال و آزاد، به رسمیت شناسی بیشتر حقوق جمع، همراه با متقاعد­سازی از بیرون و کشش­های درونی است که این کشور می­تواند به یک نقطه تعادل دست یابد. سکولاریسم هند، علی­رغم تنشهای جدی و برخی تضادهای آن به خاطر نخبه­گرایی تحقیرآمیز بیشتر پیشین، بهترین روش کار برای جوامع متکثر، همینطور در جهان اسلام است و می­تواند نظیری سودمند برای بازنگری در میان نوسامان­گرایان مسلمان فراهم نماید. هشدارهای گاندیایی آن مشابه حساسیت­های اسلامی در باب مذهب است، چه اینکه در اینجا مذهب به عنوان بخشی از زندگی جمعی و فردی پذیرفته شده و کاملاً از حوزه عمومی جدا نشده است. به هر حال در حالی که مسلمانان در هند تحت نظام سکولاریستی به طور نسبی احساس امنیت بیشتری داشته­اند و مطمئناً نگران هندوهای دارای اکثریت هستند، اما تنگ­نظری خود آنان، به تبعیت از اظهارات سیاسی برخی روحانیون و برخی نارسایی­های اجتماعی-اقتصادی است که به آنان اجازه بهره­برداری کامل از دینامیک­های نظام­مند در این کشور را نداده است. با این حال در مقایسه با هر کشور اسلامی دیگر، دموکراسی هند هنوز بیشترین مایه امیدواری برای همزیستی فراهم نموده و نظام سکولار آن سوپاپ اطمینان قابل دوامی برای اقلیت­ها محسوب می­شود. این مسئله دیگری است که روایت­های آخوندی از اسلام در هند مسلمان­نشین فراوان است، با این حال سیاست سکولاریستی بهترین ضامن بقای جمعی و بهروزی مسلمانان هند و دیگر اقلیت­های این چنینی است. البته نباید این حقیقت را انکار نمود که فرهنگ خاص هند و جوامع متکثر آن تا حد زیادی به سیاست­های گروه­های جمعیتی دارای اکثریت وابسته است.

به طور تجربی سکولاریسم آن گونه که در غرب مشاهده می­شود، علی­رغم قلت دولت­های خود-مدعی، از طریق جدایی تدریجی کلیسا و دولت ظهور نمود اما شکل اولیه خود سکولاریسم به معنی اولویت بخشی دانش این جهانی خارج از انحصار کشیشان بود. از دوران یونان باستان به این سو زمان زیادی سپری شده اما حتی امروز نیز آفرینش­گریان و نئومحافظه­کاران احتمالاً تمایل دارند تا زمان را به عقب برگردانند. به همین سیاق تجربه مسلمانان یا هندیان به هیچ وجه منحصر به فرد به نظر نمی­رسد. اما علی­رغم سه مدل متفاوت موجود (فرانسه، ترکیه و هند، گرچه سیاست­های کمونیستی نیز ممکن است فرض­های مشابهی عرضه نمایند)، سکولاریسم خاص فرهنگ یا منطقه­ای به خصوص نیست. باید سکولاریسم را به عنوان میراث تکامل انسان به همراه اسلام به عنوان عوامل کمک­کننده دید. سکولاریسم در یک نظر، ضد انحصاری و هژمونی­زدا است، خواه این اخیرالذکر ناشی از سلاطین یا علمای مذهبی باشد. از این رو به طرزی فوق­العاده با اسلام سیاسی در مبارزه­اش علیه استعمارگرایی هم­پیوند است. گسترش آثار ادبی و فلسفی دوران بنی­امیه در اسپانیای مسلمان، ترویج آموزش و بحث و گفتگو در هند دوران مغول، ایران قبل از صفویه، آسیای مرکزی و پادشاهی­های ترک- در دورانهای متعدد طولانی مدت- حکایت از الگویی داشت که در آن تعامل دانش این­جهانی و مذهب بدون اینکه یکدیگر را وتو نمایند همزیستی داشتند. اشاعه و دانش یونانی، هندی، چینی و ترکیبی آگاهانه با آداب و رسوم و سنت­های آفریقایی و اروپایی تمدن اسلامی را در تمامی دوران توان می­بخشید. عده بسیار کمی احتمالاً اطلاع دارند که کلان شهرهای عمده اسلامی نظیر استانبول، دهلی، لاهور و بغداد حتی در زمان حاکمیت مسلمانان شهرهای با اقلیت مسلمان بودند، و نشان از سطح شگفت­انگیزی از تساهل و همزیستی می­دهد در زمانی که بیشتر جهان از تفتیش عقاید و کشت و کشتار رنج می­برد. بنابراین صرف نظر از فرآیندهای کاوشی خود واژه، کاربست سکولاریسم اومانیستی به عنوان یک نظام فاقد استثمار، مساوات­طلب و آینده­نگر – هم در سیاست و هم در آموزش – با میراث اسلامی گسترده در سرتاسر قرون مطابقت دارد. رد سکولاریسم علی­رغم خطرات متعدد آن تحت عنوان ساختار غربی یا عمارتی مدرنیستی، احتمالاً شیوه درستی برای داوری در خصوص شایستگی­های آن نیست. سکولاریسم اسلامی در آینده نزدیک امری امکان­پذیر است، همان­گونه که در گذشته جز تجربه تاریخی مسلمانان بوده و یک امر بیگانه نیست. سکولاریسم می­تواند به سلب اختیار گسترده و استثمار توده­های مسلمان هم از سوی سلاطین و هم علما خاتمه دهد. اینجاست که روشنفکرانی چون سید احمد خان، محمد عبد، احمد اقبال، فضل الرحمن، علی شریعتی، عبدالکریم سروش، اصغر علی انجینیر و برخی روحانیون شیعه در عراق متقاعد­کننده می­شوند.

این مقاله کوتاه نه راهی ساده­انگارانه پشنهاد می­دهد و نه حتی ناآگاه از مسئله بسیار دشوار مفهوم­سازی اصطلاحات دشواری چون اسلام و مسلمانان، اسلام و اسلام­گرایی، اسلام و اسلام سیاسی، سکولاریسم اسلامی، اسلام و بنیادگرایی، اسلام و مدرنیته یا اسلام و غرب/دیگران است. به همین سیاق پرسش­های دشوار دیگری نیز وجود دارند: مقصود ما از سکولاریسم چیست؟ آیا سکولاریسم عمدتاً به معنی جدایی سیاست از مذهب است یا به معنی عدم حضور مذهب در امر آموزش از هر حیث نیز هست؟ آیا سکولاریسم ساختاری اروپایی است که آغاز آن به عصر یونان باستان برمی­گردد، یا پدیده­ای نوظهور است که بعد از رنسانس ظهور یافته است؟ آیا سکولاریسم برآیند مدرنیته در تجسم اخیر اروپایی­اش است یا انقلابی علیه جنگ­های مذهبی طولانی و فرقه­گرایی مسیحیت؟ آیا سکولاریسم برتری انسان بر هر چیز دیگر از جمله خداوند است یا اینکه این امر دنیوی کفر محض و یا یک هژمونی جدید است؟ صرف نظر از این پرسش­ها واقعیت این است که سکولارسازی گزینشی و مدبرانه به ظهور دموکراسی به جای تئوکراسی و فمنیسم به جای سلطه مذکر کمک کرد و نیز به استقرار حقوق بشر متکثر به جای یک­جانبه­گرایی اکثریتی/اقلیتی کمک نموده است. به این معنی، سکولاریسم را می­توان خواستگاه دموکراسی، توانمند­سازی همگانی، تفوق حقوق بشر بر هر چیز دیگر، و بیشتر از همه پذیرایی روزافزون پلورالیسم و همزیستی بردبارانه دانست.

در پاسخ به پرسش سنخ­شناسی سکولاریسم برخی اندیشمندان «قالب­های سه­گانه» آن را که از استبدادی تا دگماتیک و لیبرال دموکراتیک متغییر است مطرح می­سازند. در اغلب موارد دولت­های مدعی سکولار دنباله­رو الگوهای اروپایی بوده­اند که قطعاً عاری از مشکل نیستند. منتقدان مسلمان آن اساس انکار سکولاریسم خود را بر اعتبارنامه اروپایی آن (بیگانه و استثماری!) قرار می­دهند در حالی که طرفداران آن هم­کنشگری بین ایدئولوژیکی جدیدی را پیشنهاد می­دهند. هر دوی این گروه­ها استدلال­های خاص خود را از طریق شواهد تاریخی توجیه می­کنند. مخالفان اظهار خواهند کرد که سکولاریسم کفر محض و جاهلیت جدیدی است چه اینکه قوانین ابطال­پذیر انسانی را جایگزین قوانین الهی می­کند و در نهایت به بی­بند و باری، ماتریالیسم، خشونت و آنارشی منجر می­شود. برعکس سکولاریست­های سرسخت خواهند گفت سکولاریسم از خشونت و استثمارگری که در درجه اول از مذهب ناشی می­شد بیزار است. اما سکولاریست­های مسلمان –به عنوان سومین گروه فکری- سکولاریسم را در تجربه و تاریخ اسلام مقرر می­دارند در حالی که از راست­آیینی روحانیون، اقتدار سیاسی و حتی سکولاریست­های بنیادگرا که همواره در روش­هایشان یک سویه بوده­اند اجتناب می­ورزند. در نظر این گروه از سکولاریست­های مسلمان، میثاق مدینه پیامبر اسلام، پیمانی که موجبات ثبات روابط میان-قومی بین مسلمانان و غیرمسلمانان را فراهم نمود و حاکمیت برابر و مشترک را باز می­نمایاند، نقطه آغاز هر گونه بحث و گفتگو در باب سکولاریسم اسلامی است.

اگر بتوان سکولاریسم را به جای آنتی­تزی کامل برای دین؟ به عنوان رواداری یا عدل (عدالت توزیعی) فرض نمود، احتمالاً می­تواند موضوع قابل بحث سودمندی شود. بابی سعید دانشمند مسلمان بریتانیایی سکولاریسم کمالیستی را همانند همتایان غربی آن به طور یکسان ستمگرانه و سلطه­گرا می­بیند، با این حال تلقی خمینی­ایسم در نظر او به عنوان یک نیروی کارساز از پشتوانه کافی برخوردار نیست. هیچ شکی وجود ندارد که منطقه آتلانتیک شمالی منطقه­ای پسامذهبی نشان می­دهد بدون اینکه عملاً در اغلب موارد اینگونه باشد، همین طور ویژگی­های مشترک مناطق یهودی-مسیحی سیاست­های تعصب­آمیز از جمله تلقی­های منفی نسبت به مسلمانان را نشان می­دهد. مورد ترکیه برای عضویت در اتحادیه اروپا نمونه خوبی از دوگانگی/دورویی است که مشکلاتی را حتی برای سکولاریست­های به اصطلاح غربی دارد پیش می­آورد. چگونه والزی داستینگ رئیس سابق از فرانسه سکولار، ترکیه را به دلیل برخی تفاوت­های ارزشی بدنام می­کند و باز مدعی است که نسبت به سکولاریسم وفادار است؟ در درون جهان اسلام به نظر می­رسد که ما فقط از یک نوع اتفاق­نظر برخورداریم: انکارگرایی، اما بدون وجود هیچ اجماعی بر سر آلترناتیوها. چرا تلاش نمی­کنیم تا گفتمانی سکولار در چهارچوب اصول اسلام اومانیست، فارغ از سخت­گیری­ها و رنج و عذاب­های ناشی از اقتدارگرایی مذهبی یا سیاسی بنا کنیم؟ یک سکولاریسم اسلامی اومانیستی جدید، بدور از تقلیدها چه از غرب و چه از مابقی جهان می­تواند مرهمی برای بیماری روبه وخامت انسان و خشونت گسترده باشد. سکولاریسم اسلامی قطعاً به بازسازی جوامع و سیاست­ها کمک خواهد کرد، دشمنی­های غیر ضروری درون مسلمانان را از بین خواهد برد، انرژی تازه و نگرش مترقیانه­ای خواهد دمید و به طرز قابل توجهی از اسلام آخوندزدایی خواهد نمود. سکولاریسم اسلامی به نحو بسیار قدرتمندی تفاوتهای بین به اصطلاح مرکز و پیرامون­های درون جهان اسلام را از طریق نابودی امپریالیسم داخلی و دیدگاه­های نژاد-محور از اسلام که در سنخ­شناسی­های نژادگرا ریشه دارند، حذف خواهد نمود. به عبارت دیگر عرب­زدایی هر چه باشد کاملاً نامطلوب نیست. مسئله این است که این گفتمان بازساز چگونه باید آغاز شود؟

نخستین پیش­نیاز آن بازسازی فکری است که بر اولویت آموزش، رسانه­ها، دموکراسی، و شهروندی برابر و نیز رد تقلید تاکید ورزد. دومین پیش­نیاز که در پیوند با پیش­نیاز نخست است اینکه ما باید برای ایجاد تعادل بسیار تاخیردار جدیدی بین حقوق­العباد و حقوق­الله تلاش نماییم ، چه اینکه این دومی به نظر می­رسد به طرزی ممسکانه بر اولی سایه افکنده است. سوم و بسیار مهم اینکه باید تعریفی حداقلی از مسلمانی با پرهیز از وارون­سازی قلب شده ارائه نماییم، چه اینکه این امر تقریباً دارد فروپاشی جامعه، بعلاوه روند تشدید خشونت فرقه­ای را شتاب می­بخشد. «زندگی کن و بگذار دیگران زندگی کنند» سنگ بنای سکولاریسم اسلامی در گذشته بوده است، چرا آن را تجدید نکنیم؟ چهارم اینکه ما باید تلاش­ها و انرژی­های خود را برای توانمند­سازی یک قوم، جنس و اقلیت جهانی، با اجتناب از پارسانمایی منفی که بر گونه­ای انحصار پنداری بر فضیلت و خردمندی استوار است به کار گیریم. تعجبی ندارد که پیامبر اسلام هیچگاه نه ادعای هیچ­گونه معجزه کرد و نه هرگز در پی تجسم الهی بودن و دگرجهانی بود. زندگی کاملاً انسانی او –مستند و کاملاً روشن- خود محققاً حاکی از این است که اسلام دین والایی انسان است. پنجم اینکه همانطور که از پژوهش­های قانع­کننده اندیشمندانی چون فاطمه مرنیسی، لیلا احمد و دیگران بر می­آید، ما باید صادقانه فمنیسم اسلامی را پذیرفته و ترویج نماییم. وضع بد توده­های ما به خصوص زنان و اقلیت­ها حداقل چیزی که می­توان گفت افتضاح است و باید آنقدر بلند­نظر باشیم که آن را بپذیریم. ششم اینکه همه باید اسلام را به عنوان یک آیین فرانژادی، ضد استعماری و غیر قوم­گرا درک کرده و بر آن تاکید ورزیم. این امر نه تنها نسل­های ما را به شور و شوق خواهد آورد که به همان میزان به نفع کل بشریت به مفهوم جهانی آن خواهد بود.

با عنایت به موارد فوق این امر کاملاً امکان­پذیر است که هم اسلام و هم سکولاریسم را برای جستجوی پارادایمی جدید که با جوامع بی­اختیار، سرگردان و بی­سکان کنونی ما متناسب باشد مورد بازبینی قرار دهیم. به جای انکارگرایی مطلق، عدم ارائه آلترناتیوها و تلاش برای حفظ گذشته پر ارزش و منابع نادرمان باید تساهل و سنت گفتگوی چند بعدی را بپرورانیم. این امر تنها از طریق دموکراسی­سازی پایدار حاصل می­آید.

در حالی که ما باید مدرنیته را از بار هژمونیکی غربی آن رها سازیم، به همان میزان باید اصول اسلامی را از روحانیون تاریک­اندیش، سربار و دارای آزادی عمل دلبخواهانه، مقامات سیاسی انحصارگرا آزاد نماییم. این هم­کنشگری بین امر مقدس و کفر باید به چیزی که در خصوص سکولار و حاکم ثابت شد بدل گردد. پذیرش بیشتر تفسیر مجدد شریعت برابری شهروندی و توانمندن­سازی توده­ها را تضمین می­نماید، در عین حال که واگذاری الهیات و یزدان­شناسی به حوزه­ای دیگر و مجزا می­تواند نه تنها جوامع اسلامی را نجات دهد بلکه موجب پویاسازی سیاست­های آنان نیز گردد. این کاریست دشوار اما آیا آلترناتیوی وجود دارد؟